سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انوار مهتاب در اُفق شب

 از لابلای برگ درختان زندگی نور امید را چه ذره به ایمان چیده ام ای آه! چه خسته ام  آن موج های اشک، طوفان های سرد من آب را زدیده و مژگان چکیده ام ای آه! چه خسته ام  آن باد های تند، صحرای داغ درد پای برهنه دشت و بیابان دویده ام ای آه! چه خسته ام  از صد هزار نفرت و سیاهی و کفر و جهل من عشق را به سینه چه تابان تپیده ام ای آه! چه خسته ام  در مرز های بیم، در سنگر بقا دامان مرگ را چه شتابان دریده ام ای آه! چه خسته ام  اندر فضای مبهم امید و یأس و ظَن من از غبار آیینه بندان زدوده ام ای آه! چه خسته ام   "سوسن" تو در قفس، در مانده در نفس از دورِ دور آن سرِ کیوان پریده ام ای آه! چه خسته ام  از جبر روزگار وز ظلم آشکار با خون دل این یکی دیوان سروده ام ای آه! چه خسته ام سوسن ترابی 26 اسد 1394 17/8/15



از لابلای برگ درختان زندگی
نور امید را چه ذره به ایمان چیده ام
ای آه! چه خسته ام

آن موج های اشک، طوفان های سرد
من آب را زدیده و مژگان چکیده ام
ای آه! چه خسته ام

آن باد های تند، صحرای داغ درد
پای برهنه دشت و بیابان دویده ام
ای آه! چه خسته ام

از صد هزار نفرت و سیاهی و کفر و جهل
من عشق را به سینه چه تابان تپیده ام
ای آه! چه خسته ام

در مرز های بیم، در سنگر بقا
دامان مرگ را چه شتابان دریده ام
ای آه! چه خسته ام

اندر فضای مبهم امید و یأس و ظَن
من از غبار آیینه بندان زدوده ام
ای آه! چه خسته ام
 
"سوسن" تو در قفس، در مانده در نفس
از دورِ دور آن سرِ کیوان پریده ام
ای آه! چه خسته ام

از جبر روزگار وز ظلم آشکار
با خون دل این یکی دیوان سروده ام
ای آه! چه خسته ام
سوسن ترابی
26 اسد 1394 17/8/15

نوشته شده در سه شنبه 95/4/8ساعت 8:48 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت