زندگــی هم، عجب بازی با مـن دارد ~ترابـی~ What a game the life is playing with me ~Torabi~ خوشبختی به بدبختی گفت; " ~ترابی~ The lucky one said to the unlucky one; " ~Torabi~ In human being"s life there are issues that ~Torabi~ Note: Your views are important to me رابطه ها به مشت ریگی ماند که هر چه بیشتر محکم بگیری ~ترابی~ The relations are like a handful of soil, ~Torabi~ In human being"s life there are issues that one cannot even ~Torabi~ --------------------------------------------------------- در زندگی انسان چیزهای هست که حتی انسان
سَر یک نـَـخ نگشودم سَر دیگــر آرد
Before I open one end of the string,
it gives me the other end
من غرور کسی هستم تا مغرور خود"
افتخار به عمل کردی بکنید که آورنده ای
تغیرات مثبت در زندگی ها باشد نه به
این که شما چه موقفی دارید
I rather take pride than being proud
Take pride in what you do and
what differences you make in lives Not
in what your position is
one cannot even talk about to himself/
herself, but can comfortability talk to
the moon, to the sun, to the river, to
the stars, to the wind and rain, on a close
one"s barial chamber or
without a doubt to his/her God.
Does any one know why?
همانقدر از دست ات فرار میکند
the harder you grab it the more it runs away
talk about to himself/herself, but can comfortability talk to the moon,
to the sun, to the river, to the stars, to the wind and rain,
on a close one"s barial chamber or without a doubt to his/her God
.
Does any one know why?
به خودش هم گفته نمیتواند،
اما به راحتی به مهتاب،
به خورشید، به دریا، به ستارگان،
به باد و باران، سر خاک بیجانی و
بلا فاصله با خدای خود گفته میتواند.
کسی میداند چرا؟
~ترابی~
Fathers Around the Globe!
روز پدر را به همه پدران که وظیفه ای
ایمانی و وجدانی شان را
در مقابل فرزندان شان ادأ کردند
تبریک میگویم.
زچشمــــــه های گرمِ مهربانی
پـــــــــــــدر آبِ زلالت را بنازم
دما دم لقمــــــه دادی بر دهانم
همــــــــان روزی حلالت را بنازم
نخُفتــــــی تا نکردم درس از یاد
پدر چشـــــــــــمِ مَلالت را بنازم
به من آموختـــــی درس ادب را
پدر درسِ کتــــــــــــابت را بنازم
به هنگام وداع خوش پَند دادی
پدر ختــــــــــــــمِ کلامت را بنازم
پدر هر جا که باشی لِیک در دل
مــــــــــــــزارِ لاله زارت را بنازم
---------
24 جوزا 1393
از توبهء من عرش به فنیاد آمد
ناخوانده چه زشت خو،به اَضدادآمد
گفتا چه کنم بُنیه به شَیاد آمد
گفتا که مرا فتنه به اَلقاب آمد
تا قامت دو تات به سَجّاد آمد
کان خلقت نیکوم به عِماد آمد
کز دَور عَقال قافله اِرشاد آمد
گریـــــــــــــه ای مظلوم نگونت میکند
حرف ناحـــق از حقـــــــــوق زن زنی
تیشــــــــــه ای از بی کسی بر تن زنی
فـــــــــــرق بیـــن این و آنت کرده یی
در حقیقت خاک بر ســــــــــر کرده یی
کور و لنـــــــــــگ پاچه بالا پایین ات
هر یکی بدتــــــــــــر ز دیگر آیین ات
تاج استبــــــــداد را بر ســــــــــر کدی
ملحــــــد و کفـــــــــار چون چـادر کدی
رفت از یـــــــادت آن روزگــــــــار تلخ
یــــا که افکنــــدت فلک از دار چـــــرخ
هر کجا خواهـــــــی برو امروز ز توست
حرف ما حرف است سنگینتر ز کوهست
مرد مرد شـــــد از قـــرار و قول خویش
مردی ات گر نیست ترک ماحول خویش
صفحه ای تاریخ قضـــــــــــاوت میکند
ســرخ و سبــــــزت را حکایت میکند
27 اسد 1394 18/8/15
نور امید را چه ذره به ایمان چیده ام
ای آه! چه خسته ام
من آب را زدیده و مژگان چکیده ام
ای آه! چه خسته ام
پای برهنه دشت و بیابان دویده ام
ای آه! چه خسته ام
من عشق را به سینه چه تابان تپیده ام
ای آه! چه خسته ام
دامان مرگ را چه شتابان دریده ام
ای آه! چه خسته ام
من از غبار آیینه بندان زدوده ام
ای آه! چه خسته ام
از دورِ دور آن سرِ کیوان پریده ام
ای آه! چه خسته ام
با خون دل این یکی دیوان سروده ام
ای آه! چه خسته ام
26 اسد 1394 17/8/15
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |