یک سرودهء انتباهی تقدیم دوستان و هموطنان عزیز، " اشتباه مـــگیر " گر سایــه یی اندر کنــارم اشتباه مـــگیر با وصـــفِ علایق گذریم بر دیار دوســت عشق و ادب شعار من و توست هر کجـــا هر دو پرنـــده یی که ز آسیب روزگــــار ما رهـــروان مشعـــل آزادی و بیـــــان شاعر نماد دانش و فرهنگ و همدلی سـت فرصت کم و مجادله بیشتر ز هر زمـــــان چون آفتابی بر سر کوهیم همین و بـــس ~ترابــی~ 22 جوزا 1395 11/6/16 از زبان آتش فشاندن شرط قیل و قال نیست راه و رســــــــم آدمی را آب نیکویش خرید سوسن ترابی Blowing fire is not necessarily the way to converse ~Sosan Torabi~ 13 جورا 1394 3/6/2015 الهی دعا میکنم فردا روز صلح آمیزی زمان از ملت مظلوم و رنجدیده ای سوسن ترابی I pray tomorrow is a peaceful day for the people of my home Sosan Torabi از برایــــــت کهکشانها تافتــــــه ام این دل است یا یاد تو در سینــــــه ام گشتـــــه ام رنجور و بیمار از غمــت بــــــی وفا بالم شکستی تو چــــــرا دی درختی گفت به شاخه شاخــــه اش با وجـــودت تار و پود آتش گرفــــــت مــــــهر ورزیدم به یارانت حتـــــــی دل شــکارم کردی و زخمی بــــــروح همچو سنگی من گران بر اصل خویش بنـــــدهء عشقم نه در بند هــــــوس آه و درد و نالــه را پیمانه نیســــــت درز درز آیینــــــه میگوید بــــــــرو در نبــــرد زندگی بُرد از من اســـت، گرچــــــه کم دانم ز الفاظ بقــــــال از اعمـــال خویش چنان غافل مبــاش یک دعــــا دارد "ترابی" کعنقریــــب ~ترابـــــی~ 21 ثور 1395 یک سرد ترین نقطهء دنیا به مان رسید ~ ترابی ~ دور رفتم تا تو شاد باشی این دل نادان را چگونه بفهمانم زیاد کوشیدم آشتی شویم بعضی رابطه ها را نمیتوان تعریف کرد ناز و نزاکت دارم و هم عفت یک روز برایم اشک خواهی ریخت "سوسن" من قرار بلبلان هستم ای حسود چرا خود را رنج میدهی مرگ آخر از توست چه جواب خواهی داد اجر نیکی هایت را به دست خواهی آورد ~سوسن ترابی~
چرا کردی تو ما را چون سیه بخت
بیا بابای نابینا تو بنگر...
گریبانش شده از اشک ها تر
چه بغزی در گلوی کودک ناز
که گوی هر چه را از دست داد باز
تلاطم در وجود مادرانم
که از مرگ پسر رفته روانم
به هر سو مردم بیچاره سوگوار
همه افتان و خیران و چه غمبار
چرا دار و ندار شان فنا شد
دل و دلدار و دینارش تباه شد
نمیدانم چه خواهد شد فرجام
که داعش قاتل و جاهل بدنام
ترا گاهی بود آن راحت جان؟
بدر آیی ز فصل برگ ریزان؟
دلم سوزد به حال تو وطندار
که هیچ کس نیست با حال تو غمخوار
" ترابی " را چه چاره جز دعایی
که او را نیست بر سر هیچ راهی
ز دنــــیا نا مراد گشتـــــن چه سخت است
تمام عمر شـــــب خفتـــــن چه سخت است
شهادة را به لب بَستـــــــن چه سخت است
به زیر آســـیاب جستــــــن چه سخت است
به پای خود به دار رفتـــــن چه سخت است
به حال خویش بگریستـــن چه سخت است
زشرم اش با عرق خیستــن چه سخت است
ز تـــار عنکبــوت ریشتــــن چه سخت است
به دور شمع پاک سوخــتن چه سخت است
قــــمار زندگـــی باختـــــن چه سخت است
به نـــام زن شکستیـــدن چه سخت است
برایش یــک غزل گفتــــن چه سخت است
--------------
مرا بسته ست خاموشی
کجا سر را کنم پنهان...
به کی دل را کنم عیان
دلم خواهد کنم پرواز
به شهر مرغ بی آواز
نباشد آدمی را راه
نباشد آخرت دنیا
خودم باشم و تنهایی
نه تشویشی ز فردای
نه احساسی نه محسوسی
نه همدردی نه دلسوزی
ببندم دیده را یک دم
به یکبار عاری از شبنم
ز گلهای خیالاتم ،
بسازم یک چمن گلشن،
پر پروانه را گیرم،
مسیر باد آویزم،
نهم سر بستر دریا،
دهم سر نغمهء شهنا،
به رقص آیند آبشار ها،
صدا آید ز فرسخ ها،
سپس پیچد به کوهسار ها،
که گویند آزاد هستی
ز بند آن هیولا ها
که گویند آزاد هستی
ز بند آن هیولاها...
-------
28/12/2
البته مخاطب خاص ندارد.
سپاس از این که میخوانید.
یا همسفر میـــانه راهـــم اشتباه مـــگیر
با ضبـــطِ علایـــق گــذرم اشتباه مـــگیر
این عشــق را به رسم ادب اشتباه مـــگیر
مأمـــن گرفته ایم و به دل اشتباه مـــگیر
اندیشــــه و مفاهـــمه را اشتباه مـــگیر
این حسن خُلـق جاه طلبـی اشتباه مـــگیر
یک لحظه یی "ترابی" امان اشتباه مـــگیر
روزی غـــروب ما به طلوع اشتباه مـــگیر
------------------
It is the behaviour and the intention that makes you human
برای مردم سرزمینم باشد،
مان قربانی نگیرد و کسی به سوگ عزیزش ننشیند.
country (Afghanistan), the time doesn"t claim
any innocents" lives and no one has to go
through the sorrows" of their love ones
از فراقــــــت کوه و صحرا تاختـــــه ام
با تپیــــــدن تا کــــــجا ها رفتـــــه ام
خــــــوار بالین بی مداوا خستــــــه ام
وعهــــــــده های خام تو پا بستــــــه ام
کــــــــان تبر را ای دریغا دستــــــه ام!
بــــی حضورت تا به عقبا سوختــــــه ام
با کـــــس و ناکس شکیبا ساختــــــه ام
تا ز دامـــــــــت ای فریبا جستــــــه ام
جوهــــــــــر انسانیت را هستــــــه ام
اینقـــــــــدر من کبریا بشناختــــــه ام
قطــــــره یی بر کام دریا ریختــــــه ام
مـــــــن برای نقش فردا زیستــــــه ام
عــــــزم راسخ را سپاه پیوستــــــه ام
اندکــــی سود، کن مدارا گفتــــــه ام
گیـــرمش حاصل هر آنچه کِشتــــــه ام
آیــــــدت راهت هر آنچه رستــــــه ام
------------
10/5/2016
قبل از قیــــــام سبز بهاران خزان رسید
اگر تو شنا را بلد میبودی
تمام زندگی دستم را به تو میدادم
اما در آتش فراق تو می سوزم
بر مجنون تعویز ها بیاورد
روی زمانه سیاه با تغیرش
خداوند محبت را مبنی بر موافقت ها خلق میکند
دیگر چه تهمت میبندی به دختران
آن روز این لیلی به جستجو، پیدا نخواهد شد
و به سرسبزی نهال زیبای چمن ام
زندگی ات تاریک و بی سکون میشود
کمی خود را برای بازگشت (آخرت) آماده کن
همیشه خوبی کن و به دریا بسپار
-----------------
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |