سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انوار مهتاب در اُفق شب

سروده های سوسن ترابی شاعره و نویسنده معاصر از کشور افغانستان مقیم شهر لندن


نوشته شده در شنبه 95/2/25ساعت 10:41 صبح توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

 از برایــــــت کهکشانها تافتــــــه ام از فراقــــــت کوه و صحرا تاختـــــه ام  این دل است یا یاد تو در سینــــــه ام با تپیــــــدن تا کــــــجا ها رفتـــــه ام  گشتـــــه ام رنجور و بیمار از غمــت خــــــوار بالین بی مداوا خستــــــه ام  بــــــی وفا بالم شکستی تو چــــــرا وعهــــــــده های خام تو پا بستــــــه ام  دی درختی گفت به شاخه شاخــــه اش کــــــــان تبر را ای دریغا دستــــــه ام!  با وجـــودت تار و پود آتش گرفــــــت بــــی حضورت تا به عقبا سوختــــــه ام  مــــــهر ورزیدم به یارانت حتـــــــی با کـــــس و ناکس شکیبا ساختــــــه ام  دل شــکارم کردی و زخمی بــــــروح تا ز دامـــــــــت ای فریبا جستــــــه ام  همچو سنگی من گران بر اصل خویش جوهــــــــــر انسانیت را هستــــــه ام  بنـــــدهء عشقم نه در بند هــــــوس اینقـــــــــدر من کبریا بشناختــــــه ام  آه و درد و نالــه را پیمانه نیســــــت قطــــــره یی بر کام دریا ریختــــــه ام  درز درز آیینــــــه میگوید بــــــــرو مـــــــن برای نقش فردا زیستــــــه ام  در نبــــرد زندگی بُرد از من اســـت، عــــــزم راسخ را سپاه پیوستــــــه ام  گرچــــــه کم دانم ز الفاظ بقــــــال اندکــــی سود، کن مدارا گفتــــــه ام  از اعمـــال خویش چنان غافل مبــاش گیـــرمش حاصل هر آنچه کِشتــــــه ام  یک دعــــا دارد "ترابی" کعنقریــــب آیــــــدت راهت هر آنچه رستــــــه ام  ~ترابـــــی~  21 ثور 1395 10/5/2016


از برایــــــت کهکشانها تافتــــــه ام

از فراقــــــت کوه و صحرا تاختـــــه ام

این دل است یا یاد تو در سینــــــه ام

با تپیــــــدن تا کــــــجا ها رفتـــــه ام

گشتـــــه ام رنجور و بیمار از غمــت

خــــــوار بالین بی مداوا خستــــــه ام

بــــــی وفا بالم شکستی تو چــــــرا

وعهــــــــده های خام تو پا بستــــــه ام

دی درختی گفت به شاخه شاخــــه اش

کــــــــان تبر را ای دریغا دستــــــه ام!

با وجـــودت تار و پود آتش گرفــــــت

بــــی حضورت تا به عقبا سوختــــــه ام

مــــــهر ورزیدم به یارانت حتـــــــی

با کـــــس و ناکس شکیبا ساختــــــه ام

دل شــکارم کردی و زخمی بــــــروح

تا ز دامـــــــــت ای فریبا جستــــــه ام

همچو سنگی من گران بر اصل خویش

جوهــــــــــر انسانیت را هستــــــه ام

بنـــــدهء عشقم نه در بند هــــــوس

اینقـــــــــدر من کبریا بشناختــــــه ام

آه و درد و نالــه را پیمانه نیســــــت

قطــــــره یی بر کام دریا ریختــــــه ام

درز درز آیینــــــه میگوید بــــــــرو

مـــــــن برای نقش فردا زیستــــــه ام

در نبــــرد زندگی بُرد از من اســـت،

عــــــزم راسخ را سپاه پیوستــــــه ام

گرچــــــه کم دانم ز الفاظ بقــــــال

اندکــــی سود، کن مدارا گفتــــــه ام

از اعمـــال خویش چنان غافل مبــاش

گیـــرمش حاصل هر آنچه کِشتــــــه ام

یک دعــــا دارد "ترابی" کعنقریــــب

آیــــــدت راهت هر آنچه رستــــــه ام
------------

~ترابـــــی~

21 ثور 1395
10/5/2016


نوشته شده در چهارشنبه 95/2/22ساعت 5:44 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

یک سرد ترین نقطهء دنیا به مان رسید  قبل از قیام سبز بهاران خزان رسید  ~ ترابی ~  بابت طراحی تصویر از شاعر هنر پرور جناب محترم انجنیر صاحب احمد محمود امپراطور سپاسگزارم


یک سرد ترین نقطهء دنیا به مان رسید

قبل از قیــــــام سبز بهاران خزان رسید

~ ترابی ~

 


نوشته شده در چهارشنبه 95/2/22ساعت 5:35 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

 اگر تو شنا را بلد میبودی تمام زندگی دستم را به تو میدادم  دور رفتم تا تو شاد باشی اما در آتش فراق تو می سوزم  این دل نادان را چگونه بفهمانم بر مجنون تعویز ها بیاورد  زیاد کوشیدم آشتی شویم روی زمانه سیاه با تغیرش  بعضی رابطه ها را نمیتوان تعریف کرد خداوند محبت را مبنی بر موافقت ها خلق میکند  ناز و نزاکت دارم و هم عفت دیگر چه تهمت میبندی به دختران  یک روز برایم اشک خواهی ریخت آن روز این لیلی به جستجو، پیدا نخواهد شد  "سوسن" من قرار بلبلان هستم و به سرسبزی نهال زیبای چمن ام  ای حسود چرا خود را رنج میدهی زندگی ات تاریک و بی سکون میشود  مرگ آخر از توست چه جواب خواهی داد کمی خود را برای بازگشت (آخرت) آماده کن  اجر نیکی هایت را به دست خواهی آورد همیشه خوبی کن و به دریا بسپار  ~سوسن ترابی~


اگر تو شنا را بلد میبودی

تمام زندگی دستم را به تو میدادم

دور رفتم تا تو شاد باشی

اما در آتش فراق تو می سوزم

این دل نادان را چگونه بفهمانم

بر مجنون تعویز ها بیاورد

زیاد کوشیدم آشتی شویم

روی زمانه سیاه با تغیرش

بعضی رابطه ها را نمیتوان تعریف کرد

خداوند محبت را مبنی بر موافقت ها خلق میکند

ناز و نزاکت دارم و هم عفت

دیگر چه تهمت میبندی به دختران

یک روز برایم اشک خواهی ریخت

آن روز این لیلی به جستجو، پیدا نخواهد شد

"سوسن" من قرار بلبلان هستم

و به سرسبزی نهال زیبای چمن ام

ای حسود چرا خود را رنج میدهی

زندگی ات تاریک و بی سکون میشود

مرگ آخر از توست چه جواب خواهی داد

کمی خود را برای بازگشت (آخرت) آماده کن

اجر نیکی هایت را به دست خواهی آورد

همیشه خوبی کن و به دریا بسپار
-----------------

~سوسن ترابی~


نوشته شده در جمعه 95/2/10ساعت 8:28 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

در دنیایی که فقط یک "رقم" باشید شمار اش نکنید!

 Don

Don"t count on the world in which you are just a "number" !

~Torabi~


نوشته شده در سه شنبه 95/2/7ساعت 10:46 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

بداهه  ز?ه می پ?تون نه دی نه مین می پ?تانه ولی ن?دی کی?و چی پ?تو په ژبه راشی  ~ترابی~  قلبم پشتون نیست و نه عاشق ام پشتون پس چرا نزدیک میشویم همین که پشتو به زبان میاید  ~ترابی~  My heart is not Pashton neither is my lover Why we get closer as soon as we speak Pashtu  ~Torabi~

قلبـــــــــم پشتون نیست و نه عاشـــــقــــــــــم پشتـون

پس چرا نزدیک میشویم همین که پشتو به زبان میاید


----------

My heart is not Pashton neither is my lover

Why we get closer as soon as we speak Pashtu

~  Torabi ~


نوشته شده در سه شنبه 95/2/7ساعت 10:35 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |

وقتی مرد ترین از عقب خنجرت میزند.....

زخم ناسور میشود و اعتبار می میرد
!

~ترابی~

سوسن ترابی شاعره

When the most man stabs you on the back....the

wound wouldn"t heal and the trust dies
!

~Torabi~


نوشته شده در یکشنبه 95/2/5ساعت 5:52 عصر توسط سوسن ترابی شاعره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت